محل تبلیغات شما



محبت بیجا از همان روزهای نخست اطفال را لوس، ضعیف، بی اراده و خود رأی بار می آورد. این قبیل اطفال در ایام کودکی، پدران و مادران خود را با اعمال نادرست خویش به زحمت می اندازند و آنها را با مشکلاتی مواجه می کنند، شخص لوس بار آمده، به دو مصیبت گرفتار است، از طرفی توقع دارد زن و مرد اجتماع، مانند پدر و مادرش او را نوازش کنند و بی حساب احترامش نمایند و اوامر او را بی چون و چرا به کار بندند، وقتی مشاهده می کند که مردم نه تنها احترامش نمی کنند، بلکه در مقابل این توقع بی جا مسخره اش می نمایند سخت ناراحت می شود و در خود احساس حقارت و پستی می نماید، از طرف دیگر شکست های درونی و ناکامی های روانی که منشأ عقده حقارت شده است او را به انسانی تندخو و عصبی، بی حوصله، بداخلاق، زبون و فرومایه مبدل می کند، به مردم بدبین می شود و با کلمات زشت و رفتار ناپسند خویش آنان را خشمگین و ناراحت می نماید.

 

آلفرد آدلی روانشناس، زنی را شاهد می آورد که به علت آنکه همسایه وی، صدای رادیو را بلند می کرد، نسبت به تذکرات مکرر وی بی اهمیت بود و جواب رد به او می داد، خودکشی می کند، تحقیقات آدلی نشان می دهد که این زن از کودکی نازپرورده و عزیزدردانه بارآمده بود، هر چه می خواسته در منزل بی چون و چرا برای او فراهم می شده، از این رو در دنیایی که به او جواب منفی بدهند دیگر تاب زندگی نداشته است.

 

(مک براید) می گوید عزیز دردانگی هم نشانه دیگری از عقده حقارت است، ریشه آن را در طرز تربیت غلط دوران کودکی باید جستجو کرد، کودکی که خود را چشم و چراغ والدین خود می دانسته است وقتی هم که بزرگ می شود و به صورت زن یا مرد کامل در می آید، در تمام جهات زندگی دلش می خواهد عزیز و شمع محفل همگان باشد، وقتی چنین آدمی می بیند که مورد توجه قرار نگرفته است وضع روحیش آشفته شده و آرامش فکرش مختل می گردد، یا دست به خود کشی می زند یا دیگران را بدنام می کند، عقده حقارتی که بدین صورت در مردم ظهور می کند از مصائب بزرگ اجتماع است



تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

صنعت